loading...
تدریس زبان
آخرین ارسال های انجمن
admin بازدید : 1164 یکشنبه 15 دی 1392 نظرات (0)

داستان کوتاه انگلیسی

ویدئوی داستان کوتاه  کودکانه خورشید و باد را به زبان انگلیسی- با زیر نویس -  به همراه ترجمه فارسی آن در ادامه ببینید:

 

داستان کوتاه کودکانه ” خورشید و باد ”

نوشته : آمیت گراگ

ترجمه : وب سایت کودک سیتی

 

در صورت وجود مشكل در لينك ها آن را به ما گزارش دهيد.


دانلود از سرور aparat

منبع: سايت آپارات

یک روز خورشید و باد با هم درباره اینکه چه کسی قوی تر است، بحث می کردند.

باد گفت :

من می توانم درختان عظیم را از ریشه در بیاورم و میلیون ها کشتی را غرق کنم.

باد با غرور ادامه داد :

تو هیچ کدام از این کارهای را نمی توانی انجام دهی!

 

********

 

خورشید لبخند زد و شانه بالا انداخت و گفت :

این به این معنی نیست که تو قوی تری!

باد گفت :

من می توانم صورت تو را با ابر بپوشانم طوریکه هیچ کس نتواند دیگر تو را ببیند.

باد ادامه داد : اما تو نمی توانی این کار را با من بکنی!

 

 ********

 

ولی خورشید فقط با گرمی لبخند زد و به آرامی گفت :

ولی من هنوز فکر می کنم که من از تو قوی ترم.

باد عصبانی بود و از اینکه خورشید از او قوی تر باشد، خوشش نمی آمد.

 

 ********

 

بالاخره باد پیشنهاد کرد که بیا آزمایش کنیم تا ببینیم چه کسی قوی تر است.

او به اطراف نگاه کرد تا چیزی را پیدا کند که بتواند قدرتش را نشان دهد.

 

 ********

 

باد گفت : بگذار ببینیم چه کسی می تواند خانه های بیشتری را ویران کند؟

خورشید گفت :

بگذار یک آزمایش آسان انجام دهیم. آن مرد را ببین.

باد نگاهی به پایین کرد و مردی را دید که داشت در جاده راه می رفت و با خوشحالی سوت می زد و شالی روی شانه هایش انداخته بود.

باد گفت :

بیا ببینیم چه کسی می تواند او را از جاده به بیرون پرت کند.

خورشید گفت :

نه! این کار باعث می شود که او صدمه ببیند. بگذار ببینیم چه کسی می تواند شال او را بردارد.

 

********

باد شروع کرد به وزیدن.

او به شدت وزید و درخت ها را به لرزه انداخت.

مرد با اخم نگاهی به آسمان انداخت و شالش را محکم به دور خودش پیچید.

طوفان شدیدی شروع شد.در آسمان رعد و برق بود و حیوانات به دنبال سرپناهی می دویدند و باد همچنان غرش می کرد.

و مرد شالش را محکم تر به دور خود پیچید.

 

********

 

باد گفت : من نتوانستم این کار را انجام دهم و بعد به بالای ابری رفت تا نفسی تازه کند.

خورشید گفت :

حالا نوبت من است. او با تنبلی خمیازه ای کشید و به اشعه هایش کش و قوسی دارد. او به نظر بزرگ تر و درخشان تر از همیشه شده بود.

به زودی هو ا مثل روزهای تابستان گرم شد.

مرد نگاهی به آسمان انداخت و عرق پیشانی اش را پاک کرد.

او به خودش گفت :

هوای امروز چه عجیب است!

بعد شالش را در آورد و زد زیر بغلش.

 

********

 

باد به خورشید گفت :

به نظر می رسد تو برنده شدی !

او دستی زد و برگهای درختان را تکان داد.

خورشید با لبخند معنی داری به باد گفت:

 

برای اینکه کسی را مجبور کنی شالش را در بیاورد، لازم نیست او را به زمین بکوبی.

 

باد و خورشید هر دو خندیدند و به مرد نگاه کردند که دوباره داشت در امتداد جاده راه می رفت و سوت می زد

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
تبلیغات

سایت ابزارها قالب

آموزگار رایگان

تبلیغات شما در اینجا

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کدام بخش سایت برای شما مفیدتر بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 996
  • کل نظرات : 136
  • افراد آنلاین : 75
  • تعداد اعضا : 751
  • آی پی امروز : 366
  • آی پی دیروز : 135
  • بازدید امروز : 842
  • باردید دیروز : 154
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 842
  • بازدید ماه : 3,457
  • بازدید سال : 73,090
  • بازدید کلی : 4,275,013
  • آخرین نظرات
  • دانلود ریمیکس آهنگ + اورجینال (دلدار موزیک) - 1400/12/20
    با سلام و احترام خدمت ...
  • سینما در ماشین با ایرانتیک - 1399/03/13
    سینما در ...
  • Vector - 1397/11/18
    خوب بود مرسی
  • اینم به کره ای - 1396/02/25
    구구 예치 사부 성분 : (4 ...
  • wireman - 1396/02/11
    hello , I pleasure of your method.thanks
  • محمود وايرمن - 1396/02/11
    خيلي ممنون از ابتكار ...
  • امیر - 1395/12/05
    یعنی کشته مرده این ...
  • ترانه!!! - 1395/11/30
    خوب بود ... ممنون.
  • kp - 1395/11/04
    چرا فارسی ...
  • نرم افزار حسابداری - 1395/11/02
    من خیلی توی درس زبان ...
  • کدهای اختصاصی